کلاردشت - قله علم کوه 4850 متر( 5و 4 .6. 95 )
کد مطلب : 328
تاریخ : شنبه 27 شهريور 1395 - 10:46

برنامه : قله علم کوه 4850 متر( 5و 4 .6. 95 )

 

لیدر و راهنما : استاد تاجبخش

سرپرست: محمد

عکاس : پوریا اسکندری

همنوردان : 13 نفر

 

گزارش : محمد


 

برنامه صعود به علم کوه

 4 و 5 شهریور  95

 

علم کوه، علمِ کوه های ایران.

رشته کوهی با بیش از 160 قله بالای 4000 متر، با یخچالها و دیواره ای کم نظیر در جهان.

 

سالها رویای دیدن روی ماهش را داشته باشی و بارها برنامه ریزی کنی و نشود که بشود! و ناگهان بی آنکه از پیش برنامه ای ریخته باشی، تو را به زیارت بطلبد.  آن هم در رکاب حاج آقا تاجبخش و دوستان پرسونی... دیگر چه بهتر از این دیدار؟....

قرار، ساعت 6 صبحِ پنجشنبه بود از جلوی فرهنگسرای بهمن. همگی به موقع آمدند و با سوار شدن نفر سیزدهم هم که من باشم، جمع مان جمع شد. از اتوبان کرج به سمت جاده چالوس و از آنجا به کلاردشت داشتیم میرفتیم. در ابتدای رویایی بودم که به بیداری میدیدم.

 

 

گرچه پنجشنبه صبح بود اما آخرین ماه تابستان بود و ترافیکِ تا حدی سنگین در جاده کندوان احتمال میرفت. ازین رو برای صبحانه توقف نکردیم و تنها توقفی کوتاه جهت تهیه آبجوش و تنقلات داشتیم و صبحانه مختصر در حین حرکت صرف شد.

تردد در مجموع روان بود. کمی در حوالی میدان امیرکبیر سنگین شد. از پیچ و خم جاده ها میگذشتیم. شور و شعف در دوستان موج میزد. بیشتر افراد بار اولشان بود که به علم کوه و حتی کلاردشت می آمدند.

پس از رسیدن به کلاردشت، جاده اصلی را طی کردیم. به پناهگاه اول یعنی فدراسیون کوهنوردی رودبارک رسیدیم. (13:00) طبق برنامه، شب قرار بود در پناهگاه دوم، مجتمع کوهستانی ونداربن، بخوابیم.

در پناه گاه رودبارک که بسیار منظم و مرتب بود و با آشپزخانه مناسب کوهنوردان، ناهار را گرم و صرف کردیم.

 

 

در این حین، یک نیسان آبی هم هماهنگ شد تا ساعت 2 بعد از ظهر، چهل دقیقه ای ما را از جاده خاکی به پناهگاه ونداربن برساند. نیسان آبی نیمساعت زودتر آمد. ما نیز زودتر جنبیدیم و بار و بنه را چیدیم بروی باربند و همان ساعت دو براه افتادیم.

 

 

در مسیر از دیدن این دامنه باشکوه که خود سرشار از جنگل و کوه و رودی زیبا بود لذت میبردیم.

سپس به پناه گاه ونداربن رسیدیم. پناه گاه که نه ، هتلی کوهستانی بود. با پنجره های چوبی دو جداره و دیوارهای آجرنما و سقف چوبی و شوفاژ و اتاقهایی با تختهای بسیار تمیز و مرتب. و همچنین دیواره صخره نوردی.

مستقر شدیم در اتاق ها. ولوله ای در ما بود. شور و شوقی. همه چیز تا اینجا فراتر از انتظار بود. و برای من ادامه رویای بیداری.

 

 

بعد از استراحتی کوتاه، حدود ساعت 5 غروب در معیت حاج آقا در ونداربن چرخی زدیم. نگاهمان پرنده وار بر روی یال و خط راس کوه ها در پرواز بود و گاه ماهی وار در رودخانه می گذشت.

 

 

 

برای اینکه براحتی بر فراز دومین کوه بلند ایران (4850) برسیم و دچار مشکل ارتفاع زدگی نشویم قرار شد شام سبکی بخوریم (8 شب)

 

 

9.30  شب بار مازاد را به انبار سپردیم تا در برگشت معطل جمع کردن وسایل نشویم. کوله فردا را مهیا کردیم. همه چیز آماده و اما از ذوق و شوق فردا خوابمان نمی آمد. گرچه تاکنون شب قبلِ صعود در چنین جای گرم و نرمی نخوابیده بودیم. حسی در من می گفت که فردا زیارت علم کوه نصیبمان میشود. گرچه حاجی مدام میگفت: صعود مهم نیست از طبیعت لذت ببرید. حالا ببینیم چی میشه!

پناه گاه زود تر از 5 صبح باز نمیشد و ما هم نیسان دیگری برای همانساعت کرایه کردیم و 5:15 حرکت کردیم. با یک مسافر اضافه و کوله هایی که بالای باربند نچیده بودیم و جا برای سوزن انداختن دیگر کف نیسان نبود!

 

مسیر خاکی، تکان های شدیدی داشت اما برای من گویا سوار بر اسب بودم. سوار بر اسب رویا بودم که ناگهان... دوگراز به سرعت از جلوی نیسان رد شدند. یادتان باشد، حق تقدم همیشه با گرازهاست نه نیسان آبی! خدا را شکر با هم تلاقی نکردند.

 

6:20 رسیدیم به تنگلی (تنگلی ساده شده تنگ گلو است به معنی گلوی تنگ که این اسم خاص به غلط ترجمه شده و در نقشه ها و گزارشها تنگ گلو نوشته میشود) به راننده گفتیم 6 غروب اینجا باشد.

 

 

6:30 راه افتادیم به سمت حصارچال. باورم نمیشد. به حاجی گفتم هنوز یک متر بالای سطح زمین راه می روم. حاجی خندید.

طبق برنامه 2 تا 3 ساعت تا حصارچال باید راه می پیمودیم.

عموما کوهنوردان در حصارچال چادر میزنند که صبح روز بعد 4 تا 5 ساعته به قله علم کوه صعود کنند. کوتاه شدن مسیر و دیرباز شدن پناه گاه ونداربن سبب میشد که اتاقهای مجتمع بسیار خالی باشد. اما خوابیدن در پناهگاه این مزیت را داشت که خوب استراحت کنیم. گاهی سرما و سخت خوابیدن در حصارچال سبب میشد که کوهنوردانی از صعود باز بمانند، هرچند حرکت از ونداربن هم برنامه را سنگین میکند.

یک و نیم ساعته به حصارچال رسیدیم (ارتفاع 3700 متری). بهشت کوه های ایران. دشتی فراخ. همه چیز داشت. دریاچه، صخره های زیبا، برفچال و چشمه و... . الان که اینگونه بود در بهار چه میشود!

 

 

نیمساعتی صبحانه خوردیم و از مسیر سمت راست صخره ها به سمت قله رفتیم. این مسیر به سمت قله مرجیکش میرفت که از یال شرقی به قله میرسید و مناسب ترین مسیر صعود است.

 

 

بعد از حدود یک ساعت ونیم کوهنوردی و عبور از تخت مرجیکش به مسیری پرشیب رسیدیم که درواقع دامنه قله 4500 متری مرجیکش بود.

حاج آقا گفت کوهنوردی تازه شروع شد و قدم ها را بسیار ملایم کردند. استراحت ها بسیار کوتاه و سرپا.

 

 

در میانه سینه کش کوه یکی از اعضای قدیمی را دیدیم. آقا داریوش را.

از شیب ها که بالا آمدیم دیدیم علمِ با شکوه، قد علم کرده است. دیگر بالای قله مرجیکش نرفتیم و از نزدیکی آن گذشتیم. (مرجی در زبان محلی به معنی عدس است و مرجیکش به معنای سینه کشی از عدس است و به گمانم این اسم با مسما به خاطر ریزان آن است)

 

 

جان پناه خرسان و قله 4680 متری خرسان شمالی در سمت چپ و جان پناه سیاه سنگ و قله 4600 متری آن در سمت راست دیده میشد.

 

 

بجای مسیر شنی و ریزان از مسیر صخره های تند رفتیم  که به سمت شاخک 4780 متری میرفت و از آنجا به سمت قله ادامه مسیر دادیم که مناسب تر بود برایمان.

دیگر چه بگویم. ناگهان دیدم برفراز علم هستم و باز باورم نمیشد. به شادی به هم تبریک گفتیم و عکسهای یادگاری گرفتیم. (13:00)

 

 

نیم نگاهی به دیواره رعب انگیز علم انداختم. واقعا بی نظیر و با شکوه بود. واقعا سپاسگزار لطف خدا بودم و ممنون از حاج آقا که طوری گروه را هدایت کرد که نفهمیدیم که کی رسیدیم.

درین برنامه که با همه برنامه های قبلی که رفته بودم متفاوت تر بود حس کردم که حاج آقا تاجبخش نه تنها استاد و راهنمای ماست بلکه احساس پدرانه عمیقی به ما دارد.

 

 

 باری. دل بر قله جامانده، پا در مسیر بازگشت نهادیم.

در طول مسیر سلامی هم به دماوند زیبا کردیم که از پشت آزاد کوه پیدا بود. لایه لایه کوه های زیبا.

 

 

با کمترین توقف به حصارچال برگشتیم (16:00). ناهار مختصری خوردیم و به سمت نیسان رسیدیم در تنگلی. (17:30)

بار و بنه بر باربند چیدیم و این بار با سه مسافر اضافه به سمت ونداربن آمدیم. شادی روح، به خستگی تن، آن هم در فشردگی پشت نیسان وقعی نمیگذاشت.

ده دقیقه ای در مجتمع کوهستانی ونداربن توقف کردیم و وسایل را از انبار تحویل گرفته و به فدراسیون رودبارک رسیدیم. (19:30)

سریع از نیسان پیاده شده و آبی به دست و رو زدیم و با میدل باس به سمت تهران حرکت کردیم. یک و نیم شب به فرهنگسرا.

 

 

و من در رویایی که هنوز هم بیدار نشدم از آن، با شادی غیرقابل وصفی با خود لبخند میزدم و زمزمه میکردم:

ما همه شیریم ،،، شیران علم!

 

شعرخوانی آقای غرات و عکاسی بی امان آقا پوریا و کمک های فنی آقای رضایی و مراقبتهای مدام آقا همت در انتهای صف و برنامه ریزی خوب خانم دکتر و همراهی و همقدمی همه دوستان در کل مسیر دست به دست هم داد که در کاب حاج آقا تاجبخش، یکی از بهترین و متفاوت ترین خاطرات ما رقم بخورد.

خدایا متشکریم.....


منبع : گروه کوهنوردی پرسون - پنجره ای به کوهستان
لینک این مطلب : http://www.window2mountains.comp328