ارتفاعات ده ترکمن 92.12.9
کد مطلب : 204
تاریخ : يكشنبه 25 اسفند 1392 - 12:56

 برنامه : ارتفاعات ده ترکمن 92.12.9

 

لیدر و راهنما : استاد تاجبخش

سرپرست : مهدی مظلومی

عکاسان : محمد شهابی و مهدی مظلومی

همنوردان : 14 نفر

گزارش : مهدی مظلومی

 

...کوه پیمایی به صرف ولیمه ولادت " النا " خانوم کوچولو heart
 


 

ساعت 4:30 زنگ موبایلم به صدا در آمد، اصلن شک نداشتم که باید بیدار شد و ناراحت هم نبودم که چرا صبح زود باید بیدار بشم، چون به جایی که میخواستیم بریم علاقه داشتم!

 کوله ام را جمع کردم و از خانه زدم بیرون. صبح زود هوا نیمه ابری بود و طراوت خاصی داشت و زیاد سرد هم نبود! سوار ماشین شدم و با بچه هایی که قرار داشتم تماس گرفتم و یکی یکی همه را سوار ماشین کردم، شدیم 5 نفر و به اتفاق به میدان کلاهدوز رفتیم!! مدتی که روی چمن ها کنار بزرگراه نشسته بودیم مینی بوس بچه ها رویت شد!

     چند هفته ای  میشد که با گروه پرسون جایی نرفته بودم و بچه ها رو ندیده بودم، من که از دیدنشون خیلی خوشحال شدم اما اونا رو نمیدونم!!!! :)

     مینی بوس ابتدای جاده ده ترکمن توقف کرد و همگی پیاده شدیم، بند کفشها را سفت کردیم و کوله ها را به پشت انداختیم و داخل منطقه سرخه حصار شدیم، خورشید از پشت کوه کم کم داشت سرک میکشید تا خود را بنمایاند اما ابرهای پراکنده به نظر می رسید که نمی خواهند به خورشید اجازه بدهند تا بتواند  تمام روز با ما باشد و روز ما را گرم و آفتابی کند!

 حاجی مطابق معمول همیشه جهت معارفه در نیزاری زیبا فرمان توقف داد،

 

 

 همه که خود را معرفی کردن حرکت دوباره جریان پیدا کرد!! از تپه ها بالا میرفتیم و کوهها را دورمیزدیم .از دره ای به دره دیگر.

 

 

 

روستای همه سین (ترکمن ده)در 7 کیلومتری پارک جنگلی سرخه حصاردر شرق تهران ودرپوشش شهرداری منطقه 13 تهران می باشد. امامزاده ای که در این روستا وجود دارد از نوادگان امام سجادو بنام امامزاده عبدالله(ع) می باشد.

این روستا درسنه1101ه.ق توسط شخصی بنام صولتخان یوزباشی به چندنفر از پازوکیها که در ورامین زندگی می کردند به چهل تومان تبریزی فضی(سکه نقره)فروخته می شود(330سال پیش در زمان شاه اسماعیل صفوی)

 آخرین خرید و فروشهای این روستا که نام اصلی آن (هامسین) می باشد در سنه1211 ه.ق چهار ماه بعد از مرگ آقا محمد خان قاجار و توسط چند نفر از ترکمنها خریداری می شودو از آن زمان تا کنون در آنجا مستقر می باشند.

زبان اصلی آنها ترکمنی و اندکی تغییر یافته به فارسی که آن هم بخاطر مجاورت در کنار پایتخت بوده .اسامی تمام کوههای آن منطقه که در مجاورت شکارگاههای سلطنتی (از زمان قاجار تا زمان پهلوی) است نامهای ترکمنی دارد.

 

 

در بعضی جاها از باغها و کنار خانه ها می گذشتیم . وارد تنگه ای باریک شدیم که 2 نفر نمی توانستند کنار هم راه بروند، یکطرف آن صخره ای بلند و طرف دیگر آن را بوته های وحشی احاطه کرده بودند، مسیری زیبا و دوست داشتنی که بزرگترین مریت آن این بود که بچه ها را منظم و مرتب در یک ستون قرار داد و دیگر از پراکندگی بچه ها خبری نبود چون هر چه ما داد میزدیم که "برو تو صف" کسی توجهی نمیکرد!!! :)

 

 

حین گذر از کوه و دره هر جا که فضایی سر سبز و زیبا و مناسب برای صرف صبحانه میدیدیم صدای به به سر میدادیم تا شاید حاجی متوجه بشود که یعنی ما گرسنه ایم اما حاجی توجهی به "به به" و حتی "بع بع" ما هم نمیکرد و همچنان به مسیر خود ادامه میداد، تا بالاخره به چشمه ای رسیدیم که حوضچه ای در زیر آن به جهت آبخوری حیوانات (ازجمله آهوان) :) بنا کرده بودن، همانجا نشستیم. در زمانی بسیار کوتاه زیراندازها را گستراندیم، آتش افروخته شد و کتری های سیاه پر آب شد و بر روی آتش قرار گرفت، سفره ها پهن و خوردن آغاز شد!

 

 

     یکی از دلایل بزرگی که در جمع دوستان کوهنورد بودن را دوست دارم این است که کسی وابسته به کسی نیست و همه توانایی این را دارند که امورات خود را به انجام برسانند، کارها هم بسیار سریع و تند انجام میشود و همه چیز در دسترس و مهیا بوده  و قابل حمل برای همگان هست! معمولا در اکثر مسافرت ها و گردشها بخصوص خانوادگی، باید یکنفر مثل پدر و یا مادر دایم کار کند و به این و آن خدمات ارایه کند و همچنین مسئولیت کلیه امور را به گردن بگیرد،خود اذیت بکشد تادیگران لذت ببرند!surprise 

     صبحانه و چای کوهی وهیزمی صرف شد و قرار بر این شد که برای صرف ناهار هم همین جا اتراق کنیم، این باعث شد که عده ای از بچه ها با ما نیایند و همانجا بمانند تا ما دوباره برگردیم! ما با حاجی و بقیه دوستان مسیر را ادامه دادیم و در ابتدای کار از دره ای بسیار زیبا که نیزاری متراکم بود در کنار درختان بزرگ عبور کردیم و مسیر را ادامه دادیم، من و دیگر دوستان هر چه در طول مسیر بدنبال آهو گشتم تا شاید گله ای ببینم نشد، یادم هست پارسال که در خدمت حاجی تاجبخش اینا چند نوبت به سرخه حصار آمده بودیم گله های فراوان آهو و کل و قوچ را میدیدیم اما امسال دریغ از یک خرگوش!!! 

 

 

     بعد طی مسیر و ارتفاع گرفتن دوباره آهنگ برگشتن به خود گرفتیم و مسیر رفته را برگشتیم تا به دیگر دوستان کنار چشمه ملحق شدیم!

 

      آتشی بسیار بزرگ از چوب درختان خشک موجود فراهم کردیم که ذغال بسیار مرغوب و انبوهی فراهم شد، جوجه هایی که آقای لشکری به مناسبت نوه دار شدن خریداری کرده بود و سرهنگ محمدی زحمت خورد کردن و خواباندن آن در مواد لازم را کشیده بود در اندک زمانی به سیخ کشیده شد و بر روی ذغالها قرار گرفت! مال مفت و دل بی رحم،:) :)  جوجه آنقدر زیاد بود که دیگر بچه ها بدون نان میخوردند!! دستشان درد نکند، (خرنده و پزنده و خورنده)   

 

 

 

     دوباره وقت دل کندن از طبیعت و بازگشت شد!! کوله ها جمع و حرکت شروع شد مدتی از مسیر را که طی کردیم در بالای کوهی 3قوچ دیدیم که در حال حرکت بودن و باعث جلب توجه گروه شد!! بعد از آن هم در ادامه مسیر بازگشت در دره ای وسیع گله بزرگی از آنها را دیدیم که در حال چرا بودن. برای دوستانی که نوبت اول بود به سرخه حصار می آمدند این منظره بسیار تازگی داشت!!

 

 

      تراکم ابرها که صبح کم بود رو به افزایش گذاشته بود و ابرها  تصمیم قطعی گرفته بودند که دیگر نگذارند آفتاب بتابد. بسیار تلاش کردند تا موفق شدند، آفتاب تسلیم شد و پشت ابرها رفت و اینبار نوبت ابرها بود که خودنمایی کنند، متراکمتر شدند و شروع به باریدن کردند. باد هم که نمیخواست پیش خورشید و ابر کم بیاورد و نبودنش احساس شود، آنهم دست به کار شد و شروع به وزیدن کرد! ما هم که مرد جنگ و کوهیم و تسلیم عوامل جوی نشده ونمی شویم، سریع مجهز شدیم و کلاه و کاپشن ها را پوشیدیم و به مسیر خود در باد و باران ادامه دادیم!!!

 

 

 

    باد و باران مدت زیادی ادامه نیافت اما طراوت خاصی به فضا داد، مسیر را طی کردیم تا به جاده رسیدیم و از کنار جاده تا مینی بوس دیگر مسافتی نبود!!!

 


منبع : گروه کوهنوردی پرسون - پنجره ای به کوهستان
لینک این مطلب : http://www.window2mountains.comp204